راه و بیراه - جلسه نهم
*معرفت یعنی شناخت.
کمال آن یعنی کامل شدن معرفت یعنی اینکه ما بتوانیم معرفت را برای خودمان اثبات کنیم.
* بر ما واجب است در منازلمان کتاب هایی داشته باشیم که راجع به شناخت دین و بایدها و
نبایدهای دینی به ما آموزش لازم را بدهد.
* دینداری که دینش را تصدیقی و تفصیلی یاد نگرفته است یا در دام شیطان میافتد یا
به شدت از طرف شیطان اذیت و آزار میشود.
* نقطهای که ما باید برسیم نقطهای است که در روایات داریم اگر کسی از دنیا رفت و
جمعیتی از کره زمین برای نبود این آدم تأثر غیر عاطفی،
تأثر عقلانی برایشان ایجاد شد این آدم حتماً اهل نجات است،
برای اینکه در مسیر تصاعدی فضایل بوده است.

راه و بیراه - جلسه نهم یا هادی
سخنرانی حجت الاسلام سید محمد انجوی نژاد
محرم 1392
موضوع: راه و بیراه - قسمت نهم
چند جلسهای راجع به بحث معرفت کاذب و بعد هم معرفت حقیقی صحبت کردیم.
معرفت یکی از گمشدههای انسانها و بشریت است و طبیعتاً اگر مردم را به سمت معرفت حقیقی سوق ندهیم به معرفت کاذب و عرفانهای کاذب روی میآورند.
»»در این جلسه آخر فرازی از نهج البلاغه را دقت میکنیم که مراحل معرفت را در این فراز امیرالمؤمنین(علیهالسّلام) میفرمایند: "اولُ الدّینِ مَعْرفَتُه"، میگویند اگر میخواهید دیندار باشید قدم اول این است که دین را بشناسید.
برنامه دینشناسی که در زندگیمان داریم و بر ما واجب است. جلسات قبل هم عرض کردم در خیلی از مباحث دینی تقلید کردن حرام و آموزشش واجب است.
- اولش این است که برویم دین خودمان را بشناسیم که تقسیم شده است از یک سری واجبات، محرمات، و به قول فلاسفه ده قسمت و برخی میگویند شش قسمت دارد؛ یعنی گناهان، زشتیها و خوبیها، واجبات، بدیها و چیزهایی که بهر حال گناه است اما خداوند تبارک و تعالی اجازه داده ما با عقلمان به آن ها برسیم و زیباییها، چیزهایی که فضیلت است اینها را بشناسیم و آن هایی که مورد کراهت است یعنی خدا دوست ندارد و در زندگی ما باعث تاریکی میشود. شناختن اینها خیلی مهم است.
یک برنامه کامل که همه عزیزان حتماٌ این برنامه را داشته اند و طبقات و پلههایی از معرفت را طی کرده اند، یک برنامه کامل برای شناخت دین یعنی بر ما واجب است در منازلمان کتاب هایی داشته باشیم که راجع به شناخت دین و بایدها و نبایدهای دینی به ما آموزش لازم را بدهد.
- قسمت دوم شناخت ضد دین است که شناخت ضد دین یکی از مباحث جدی دشمنشناسی است و انسانی که نتواند دشمن خودش را بشناسد حتماٌ و حتماً نخواهد توانست دوستش را خوب بشناسد.
* در عرفانهای کاذب بعضاً خیلی تأکید میکنند که شما فقط دوست را بشناسید
در حالیکه دشمن شناسی هم یک بُعد است
و در مذهبیان افراطی هم خیلی تأکید میشود که دشمن را بشناسید
در حالیکه دوستشناسی هم یک قسمت از معرفت است.
یعنی ما باید هم دوست را بشناسیم و هم دشمن را،
این دو مکمل هم میشوند و کلمه معرفت شکل میگیرد.
امیرالمومنین(علیهالسّلام) میفرمایند: "اولُ الدّین مَعْرفَتُه و کمالُ مَعْرفتِه التّصدیقُ بِه". معرفت یعنی شناخت، کمال آن یعنی کامل شدن معرفت یعنی اینکه ما بتوانیم معرفت را برای خودمان اثبات کنیم. یک قسمت از دین و دینداری حتماً و حتماً شناخت است و این شناخت بعضاً فطری هم است.
مثلاً فرض میکنم شما اگر بخواهی آدم خوبی باشی فطرت خیلی کمکت میکند، چون خیلی از مباحث دینی کاملاً فطری و انسانی است ولی آیا کافی است؟ نه، کافی نیست.
قسمت دوم تصدیق است یعنی ما بتوانیم این مباحث دینی را به صدق بودنش، ایمان بیاوریم.
+ تصدیق هم بر دو نوع است:
برخی از تصدیقها واجب است بر شما که دلیلش را بدانی که به آن تصدیقهای تعقّلی میگویند و برخی ولو اینکه دلیلش را ندانی واجب است بر شما که اطاعت کنی که به آن تصدیق تعبدّی می گویند.
*دقیقاً مرز بین تعقلی و تعبدی همینجا است که
مؤمنین گمراه میشوند یعنی در مسیری میروند که فقط و فقط
تعقلیها را تصدیق میکنند.
در حالی که فلسفه خلقت ما یک درصدش حتماً عبودیت و تعبدی است
یعنی ما باید ببینیم خدا چه گفته بگوییم چشم، یک در صدش حتماً این است.
اینجاست که بعضاً کسانی که گمراه هستند، جزء فرقه ضالین هستند، شما را در مسیری می برند که میگوید فقط و فقط آنجایی که میفهمی را عمل کن بقیهاش مهم نیست! در حالیکه اگر بفهمی و عمل کنی هیچ کار بندگی ای نکردی، بندگی در این است که یک جاهایی را اطاعت کنی.
فرق دومی اش این است؛ معرفت شناخت اجمالی است، تصدیق شناخت تفصیلی است. یعنی معرفت این است که شما کلاً میدانی دین چیز خوبی است یک دنیایی است، یک آخرتی است، چند پیغمبر هستند، چهار تا امام هستند. باید حرف های این ها را گوش بدهی، این میشود اجمالاً. یعنی اجمالاً من هستم، این اجمالاً من هستم را همان دین شناسنامهای میگوییم. یعنی کسانی که به دلیل اینکه در یک زمان و مکان و با والدین خاصی به دنیا آمده اند این را هم اجمالاً دارند، خیلیهایشان تا نود سالگی هم اصلاً کنکاش و جستجو نمیکنند که زوایای دین را کشف کنند تا بتوانند از دینشان دفاع کنند، اینها اجمالاً آدمهای دینداری هستند.
این معرفت یعنی شناخت اجمالی چهار چوب دین. در شناخت اجمالی که خیلی هم بد نیست، یعنی خوب است باید خوبتر بشود یک اعتمادی هم در آن وجود دارد. یعنی شما اعتماد کردی که اجمالاً خوب است. مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی که خیلی انسان بزرگواری بوده است، اوایل کار خیلی زیاد از حد تفصیلی بود یعنی خیلی زیادی عقلانی فکر میکرد و اعتقاد داشت که معرفتهای اجمالی اصلاً دینداری نیست. ما حد وسطش را انتخاب میکنیم نه مثل خواجهنصیر در جوانی اینگونه فکر کنیم. میگوید یک روزی در صحرا میرفتم خارکنی را دیدم که بیلش را زیر خار میزد و هر یک خاری را که میکَنْد یک یاالله میگفت. به خارکن گفتم: اگر شخصی به تو بگوید الله وجود ندارد، خدا وجود ندارد، جوابش چه میدهی؟ خارکن گفت: این بیل را میبینی؟ گفتم: بله. گفت: همچین به فرق سرش میزنم که مغزش در دهنش بیاید! بعد گفت: تو همچین حرفی میزنی؟ گفتم: نه! من میگویم الله وجود دارد. میگوید سوار بر اسب شد و همینگونه که میرفت با خودش گفت: تعصبی که این خارکن با معرفت اجمالی بر دینش دارد من خواجه نصیر با معرفت تفصیلی بر دینم ندارم!
منی که صد راه برای اثبات خدا بلد هستم، اینقدر تعصب ندارم! یک عده از مردم اجمالاً دیندار هستند، دیندار هم میمانند و با همین دینداری خواهند مُرد. اما وقتی من و شما خلق شدیم برای کمال حتماً این کمال نیست، ممکن است در این جمعیت امثال بنده باشیم و بگوییم ما همین اجمالیه را هستیم، چرا سخت میگیری؟ شما باش، کسی به شما کاری ندارد.
* اما اشکال اینگونه معرفتها این است که در اثر شبهات میلغزند
یعنی شبهه که وارد میشود یک دفعه میبینید کلاً لغزید و کلاً از دایره و
دامنه دینی خارج شد.
بنابراین بر ما واجب است به خاطر اینکه برای کمال خلق شدهایم،
به دنبال تفصیلات برویم.
در تفصیلات یک درصدش دوستشناسی و دینشناسی است، یک درصدش دشمنشناسی و شیطانشناسی است. در شب عاشورا اصحاب اباعبدالله(علیهالسّلام) که سه، چهارهزار نفر با امام حسین(علیهالسّلام) بودند، هفتاد، هشتاد تا صد نفر ماندند یعنی اگر بگوییم چهارهزار نفر بودند، سه هزار و نصدتایشان معرفت اجمالی داشتند، لذا با امام حسین(علیهالسّلام) آمدند اما چون تصدیق نداشتند و نمیتوانستند دشمن را خوب بشناسند، رفتند! اینها گمان میکردند که با دور شدن از دشمن هم دین خودشان را حفظ میکنند، که اباعبدالله(علیهالسّلام) فرمود من بیعت را از گُرْده شما برداشتم هر که میخواهد برود. در تاریخ علمای ما از این سه، چهارهزار نفر قریب به دو هزار نفرش را رسماً داستانش را نقل کرده اند و بقیهاش هم در دسترس نیست، که اینها به فلاکتی در دنیا دچار شدند که خودشان هم فهمیدند از کجا خوردند.
یعنی با فاصله گرفتن با دشمن و دشمنشناسی نداشتن،
انسان نمیتواند آهسته برود آهسته بیاید که مثلاً اتفاقی نیفتد.
اگر اجمالاً بر دینمان اشراف داشته باشیم اتفاقی که میافتد، چیست؟
اتفاقی که میافتد این است که دینداری که دینش را تصدیقی و تفصیلی
یادنگرفته است یا در دام شیطان میافتد یا
به شدت از طرف شیطان اذیت و آزار میشود.
در طول تاریخ برهههای مختلف، وقتی که خدمت آقا امیرالمومنین(علیهالسّلام) آمد و عرض کرد یا امیرالمومنین(علیهالسّلام) من نسبت به شما محبت دارم، اجمالاً هم شما را قبول دارم الان پشت سر شما نماز میخوانم ولی نسبت به شما، بیعت با شما، دوستی با شما دورادور، دوری و دوستی، احتیاط میکنم. شما اجازه بدهید من بیعت نکنم. دست دراز شده امیرالمومنین(علیهالسّلام) را برای بیعت رد کرد اما گفت من شما را کاملاً قبول دارم. آقا امیرالمومنین(علیهالسّلام) خیلی ناراحت شدند، سرشان را پایین انداختند، سری به علامت تأسف تکان دادند و فرمودند: تاریخ روشن خواهد کرد، آنکس که دست بیعت امام را به بهانه خوف از دشمن رد کند چه اتفاقی برایش میافتد. همین آدم که اسمش در تاریخ است و الان تقیه میکنیم و عرض نمیکنیم، مجبور شد سراغ حجاج یوسف ثقفی برود، نصف شب در بزند بگوید بنده آمده ام با شما بیعت کنم که صبح سرش را نبُرد! حجاج در رختخواب بود گفت این چه کاری است؟ پیرمردِ نورانیِ نماز شب خوانِ مجتهدِ عالمِ مفسرِ قرآن را داخل اتاق اندرونی اش آورد، پتو را کنار زد گفت: من دستم گیر است، با پایم بیعت کن! که بعد امام معصوم فرمودند: آنکس که دست دوست را رد میکند مجبور است با پای دشمن بیعت کند. یعنی خفتی که این شخص کشید، سه سال بعد هم بیشتر زنده نبود.
*در معرفت اجمالی به ما یاد نمیدهند چگونه دیندار باشیم و
برای دین خودمان تعصب داشته باشیم.
لذا کسانی که معرفت اجمالی دارند تعصبی ندارند، عاشورا شد می آیند، نشد نمی آیند.
اگر یک وقت شب قدر شد، می آیند اگر شب قدری نبود خدا را زیاد کار ندارند.
این یقیناً خوب است اما دقت کنید دو دام است یا در دام شیطان میافتد یا
از طرف شیطان اذیت میشود که خداوند این مسیر را اینگونه ترسیم کرده است.
آقا امیرالمومنین(علیهالسّلام) فرمودند: "و کمالُ التّصدیق به التَوحیدُ". یعنی می خواهیم بگوییم آخر اینکه دینداری یک انسانی هم به کمال برسد، رسیدن به نقطه وحدت و توحید است.
»» این وحدت و توحید چند گرایش و چند تا فصل دارد؛
1-قسمت اولش چیست؟ وحدت و توحید در اینکه من در کره زمین یک موجود بسیار بسیار ناچیز هستم، که به قدرت خدا برخی از افعال را خداوند اجازه داده من انجام میدهم، والسلام. حتی پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) ادعا نداشت که من مهره خیلی مهمی در تشکیلات الهی هستم، پیغمبر هم خودش را یک بنده ای میدانست که یک درصد از وظایف را خدا به او قدرت داده و انجام میدهد.
اولین مقام توحید این است یعنی ما برسیم به این نقطه و نتیجه که خداوند تبارک و تعالی همه کاره خلقت است و اگر ما کاری انجام میدهیم خدا یک مقدار قدرت به ما داده و هر وقت ما انجام ندهیم خداوند کس دیگری را تفویض اختیار میکند، به همین سادگی. یعنی دین، دینداری، انسانیت، مباحث الهی برای مطرح شدن در کره زمین به احدالناسی احتیاج ندارد، هیچ. اولین نقطه توحید، توحید افعالی است. یعنی شما به این نقطه برسی که واقعاً هیچ کارهای، که یک وقت در فرمایشات مقام معظم رهبری(مد ظله) در بحث تربیت بود میگفتند: بعضی از پدر و مادرها( نقل به مضمون میگویم) بدون اینکه به تاریخ نگاه کنند از اینکه مثلاً فرزندان کم یا زیادی داشته باشند، یک مقداری دین دارند میگوید تربیت این بچه را چه کسی به عهده بگیرد؟ میفرمودند: که اگر بنا بود همه تربیت فرزندان در اختیار پدر و مادر باشد، پس نوح چه کار کرد؟! اگر قرار بود همهاش در اختیار پدر و مادر بوده باشد. ایشان فرمودند: یک درصدش در اختیار ما است.
بسیاری از پسران و دختران بدون پدر و مادر به کمال الهی رسیدن و بسیاری از پسران و دختران دارای پدر و مادر عالمِ متقی، نه تنها به جایی نرسیدن بلکه پدر و مادر را هم خراب کردند. در تاریخ این همه نمونه داریم. توحید افعالی چه میگوید؟ میگوید: که مردم بندگان خدا هستند، خداوند تبارک و تعالی برای مردم مقدراتی دارد، قضا و قدری دارد، ما یک درصدی در این قضا و قدر سهیم هستیم بقیهاش کلاً در اختیار خداوند متعال است. دوم سراغ اعمال ما میآید یعنی کارهای خوبی که انجام میدهیم. مثلا امشب آمدی گریه میکنی، اشکی داری، فقط کارهای خوب این نیست فردا ممکن است صدقهای بدهی، به محرومان رسیدگی داشته باشی، اینها جزء چیزهایی است که به صفات خدا برمیگردد. یعنی هر جا من احساس کردم یک خوبی از خود من است و احساس طلبکاری کردم اینجا معلوم است که توحیدم اشکال دارد لذا وقتی که در بزرگترین ایثار تاریخ بلاشک، خانم زینب(سلام الله علیها) رسید بالای بدن پاره پاره ابا عبدالله(علیهالسّلام) تنها کاری که کرد دستش را زیر بدن گرفت یک مقدار بالا آورد و گفت: "اللّهم تَقَبّل مِنا هذا القُربان". ما فقط برای تو یک قربانی کردیم، هیچ کاری نکردیم. یعنی حتی این همه صبر و این همه جهاد و مجاهدت و تلاش حضرت زینب(سلام الله علیها) ابداً از خودش نمیدید، ابداً. چه اتفاقی میافتد که من و شما بعد از یک برهه معنوی خوب و مثبت احساس طلبکاری میکنیم و فکر میکنیم کاری کردیم این باز مربوط به بیتوحیدی است.
در توحید صفاتی چه میگویند؛ آقا امیرالمومنین(علیهالسّلام) میفرمایند: چیزهای خوب از خداوند است، حالا اینجا سؤال پیش میآید چیزهای بد هم از خداوند است؟ بله. بدیها هم به قدرت خدا است منتها قسمت بد، توحید افعالی است یعنی خدا اگر نمیخواست اجازه نمیداد ما اینکار بد را انجام بدهیم ولی توحید صفاتی نیست، یعنی خداوند توصیه نکرده است. ما در مسیر خدا حرکت نکرده ایم. بعضی جاها بین این دو مبحث مغلطه میشود، خلط میشود، میآیند کارهای بد ما را هم در توحید صفاتی میگذارند نه، توحید افعالی است. در قدرت گناه کردن امام سجاد(علیهالسّلام) رسماٌ در ابوحمزه میفرمایند: اگر من یک گناهی کردم میهمان قدرت تو بودم و این نهایت بیمعرفتی است. ما نسبت به خیلی از دوستانمان، پدر و مادرمان، بزرگانمان، فرزندانمان بعضی وقتها به خاطر محبتی که داریم نسبت به آن ها ظلم میکنیم، آیا این نشان دهنده این است که این ظلم مال دوست ما است؟ نه این ظلم مال من است منتها من از یک قسمتی که تفویض اختیار یعنی به من قدرت داده که به او ظلم کنم، دارم سوء استفاده میکنم.
پس قسمت دوم توحید چیست؟ برسیم به این نقطه که خیلی وقتها برادرها، خواهرها اباعبدالله(علیهالسّلام)، لشکر اباعبدالله(علیهالسّلام)، معصومین(سلاماللهعلیهم اجمعین)، امام زمان(عج) اینها خلق نشده اند گوشه طاقچه بگذاریم یک عزایی برایشان بگیریم یا مثلاً یک جشنی بگیریم یا برای سلامتیشان صدقهای بدهیم، یا دعایشان کنیم یا به آن ها توسل کنیم.
در صد بالایی از دلیل خلقت اهل بیت(سلاماللهعلیهم اجمعین) الگو گرفتن از اینها است. واقعاً امشب شبی نیست که دردهای کوچک دنیایی ات را با دردهای بزرگ اهلبیت(سلاماللهعلیهم اجمعین) مقایسه کنی و سعی کنی که یک مقدار الگو بگیری؟ آیا خواهران ما نباید امشب از صبر زینب(سلام الله علیها)، برادران ما نباید از جهاد و ایثار آقا قمربنیهاشم(علیهالسّلام) یک الگویی بگیرند و بگویند ما یک مقدار شبیه بشویم؟ در این مسیر ما از صفات خداوند چه کار میکنیم؟ که فرمود امام رضا(علیهالسّلام): "نحنُ اسْماءُ الحُسْنی". ما صفتهای خوب خدا هستیم اگر میخواهید ببینید یک انسان چگونه میتواند در مسیر توحید نزدیک به صفات الهی بشود به ما نگاه کنید. به ما نگاه کنید یعنی نگاه کنید یک مقداری هم یاد بگیریم. اگر شب عاشورا شما اینگونه نیت کردی که یک درصدی از مشکلاتم را به خاطر مشکلات اهل بیت(سلاماللهعلیهم اجمعین) فراموش میکنم و یک درصدی از فضایلم را به خاطر فضایل اهل بیت(سلاماللهعلیهم اجمعین) زیاد میکنم، این عاشورا، عاشورای درست و حسابی است.
یعنی عاشورایی که ما در آن یک تغییر مثبتی انجام میدهیم. بعد جلوتر میرود: "و کمالُ تَوحیده الاخلاصُ لَه". و اگر هم میخواهی واقعاً توحید جدی ای داشته باشی این مقدمه که آقا امیر المومنین(علیهالسّلام) در نهجالبلاغه میفرمایند خیلی سخت و سنگین و فلسفی و عرفانی است که الان عمومی یک نگاهی به آن میکنیم. میفرمایند: آن جاهایی جواب میدهد که واقعاً برای خدا بوده باشد، واقعاً برای خدا. یعنی در جایی که انسانها احساس کنند که کار کوچک و بزرگ ندارد.
مرحوم دولابی ایشان مثال بسیار بسیار زیبایی میزدند، میفرمودند: در شمال که رد میشوی مثلاً یک انبار میبینی که سر و ته این انبار معلوم نیست. تریلی، تریلی دارند چوب میبرند، اینها روی هم میچینند، بالا میآورند. بعد سؤال میکنی این انبار چوب شما چند متر است؟ میگوید مثلاً سه هزار متر مربع. چقدر چوب در این انبار است؟ میگوید الان مثلاً پانصد تن چوب. چقدر میارزد؟ میگوید مثلاً، صدمیلیون تومان میارزد. بعد ایشان میگفتند: یک کم جلوتر که میروی یک مغازه سه در چهار کوچک میبینی که در آن هم چوب است، منتها چوبش چیست؟ چوب مُنبّتکاری است. اینها را چیده، یک مغازه سه در چهار خیلی کوچک و جمع و جور. می پرسی قیمت چوب های شما چقدر است؟ میگوید این هم صدمیلیون. میگویی آن با سه هزار متر مربع، پانصد تن هم چوب، صدمیلیون، این هم صدمیلیون؟ میگوید نه، این کوچک است، اما ظریف است، اما خوشکل است، قشنگ است بر روی آن کار شده.
خداوند تبارک و تعالی به اعمال ما این نگاه را دارد یعنی اعمال باید زیبا باشد و زیبایی عمل در درجه خلوصش است. هر چقدر من و شما عمل را خالصتر، دنبال عمل بزرگ نباید بگردید دنبال عمل خالص باید بگردید. دام شیطان این است که شما را به سمت اعمال بزرگ میبرد. بعضی از دوستان یا مثلاً بنده ممکن است شب عاشورا بتوانم دولیتر گریه کنم، دولیتر بزرگ است، برای یک شب زیاد است. اما واقعاً به درجه خلوصش نگاه میکنند تا آنکسی که خالصانه یک جایی نشسته زانوانش را بغل کرده فقط در چشمانش اشک جمع شده، یا اشک هم جمع نشده، گریهاش سُکلیˈ است یعنی بغض گلویش را گرفته، نمیتواند گریه کند. میفرمایند: آن کوچک اگر خالص باشد از این بزرگ خیلی بیشتر و خیلی بالاتر است.
اولیاء خدا کسانی هستند که دنبال کار خالص میگردند. خدا حفظ کند انشاءالله علامه بزرگوار حضرت آیت الله جوادی آملی در عملیات پاسگاه زید، آخر جنگ ایشان واحد ما که واحد تخریب بود، آمده بودند. آنجا یک جلسهای بود. آخر جنگ بود شاید دو، سه هزار نیروی رزمنده در حسینیه برای دعای توسل قرار بود باشند. آخرین عملیات که آزاد سازی پاسگاه زید بود که در کل آن عملیات یک نفر فقط مجروح دادیم و یک نفر شهید. در شهادت کیپِ کیپ بود بغلش یک روزنه باز بود یکی دو نفر مثلاً بروند. از هزار تایی که ما رفتیم یک مجروح و یک شهید دادیم. دعا بود، همه در بیابان گریه و زاری، خلاصه ایشان هم نشسته بودند، اول صحبت بعد گریه. همه آمدند دست میبوسیدند و عبا میبوسیدند، دست به سر و رویشان میکشیدند. ایشان خیلی آرام یک در کوچک بود از آن بیرون رفتند. ما هم آخر فضولی پشت سرشان بیرون رفتیم ببینیم ایشان کجا میروند؟ از در پشتی که بچهها چکمهها و پوتینهایشان را گذاشته بودند، رفتند. پشت این کفشداری یک شیاری بود همان جا نشستند، عبایشان را درآوردند. بچه ها دارند توسل میکنند. تک، تک این چکمهها را با عبایشان به اصطلاح خیلی خالصانه داشتند تمیز میکردند. هیچ سودی هم ندارد این فقط یک احترام است چون یک دقیقه بعد دوباره این چکمه خاکی می شود، برای رژه که نیست برای جنگ است. منم بالای کفشداری قشنگ داشتم نگاه میکردم و گریهام گرفته بود، بعد ایشان فهمیدند سرشان را بالا آوردند و نگاه کردند، با خودشان گفتند ما یک عمل خالصانه میخواستیم انجام بدهیم! خالص، کوچک اما خالص. خالص به این معنا نیست که مثلاً منبر ما ممکن است حتماً ناخالص باشد، آدم شک دارد دیگر. آدم میگوید شب عاشورا است این همه منبر رفتیم، شما میگویید این همه سینه زدیم، یک ساعت و نیم هم طول کشیده، سه ساعت طول کشیده اما نمیدانم چقدر درجه خلوص دارد! نباید امشب را از دست بدهم. یک کار خیلی کوچک، اما خالصِ خالص.
** لذا فرمودند: اثر ذکر خفی به مراتب بیشتر از ذکر جَلی است.
گفتم بهترین ذکری که مؤمن میتواند بگوید چیست؟ "لا الهَ الا الله".
چون زبانش حرکت میکند لب حرکت نمیکند، کسی نمیفهمد.
»»» عمل خفی هم داریم یعنی چیزهایی که در زندگیتان اگر شده برنامه ریزی کنید روزی یک بار یک عمل کاملاً مخفی فقط خودت بدانی و خدا. حالا هر چقدر میخواهد کوچک باشد اصلاً به بزرگی و کوچکی نیست. خالص و کوچک انجام بدهید تا این عمل خالص و کوچک بتواند در مسیر معرفت به ما کمک کند.
قدم بعدی که ایشان میفرمایند بحث نور است که قبلاً یک اشارهای به آن کرده ایم، لذا میگذریم. خود محوریهایی که امیرالمومنین(علیهالسّلام) میفرمایند: وقتی که مبنا و واسطه بین من و خدا خودم باشم، بین من و ابا عبدالله(علیهالسّلام) خودم باشم، من هستم که واسطه هستم یعنی وقتی محور اصلی اینجا خودم شدم، میفرمایند: کل معرفت را خراب میکند. خود محوری نسبت به خداوند و نسبت به خلق بیانصافی را ایجاد میکند. دلیل اینکه من خدا را درک نمیکنم این نیست که خدا با من ارتباط ندارد، دلیلش این است که من در جایگاه خودم خدا را میبینم چون محور خودم هستم و لذا مثل خدا نمیتوانم راجع به خودم هم، قضاوت کنم. به هر حال این دنیا ده سال، بیست سال، سی سال، چهل سال، پنجاه، شصت، هفتاد سالش گذشته بقیهاش هم میگذرد آیا من واقعاً میتوانم خداوند تبارک و تعالی را قضاوت کنم که رفتار خدا با من در دنیا چه بوده؟ و اصلاً این دنیا چند درصد از عمر جاویدان من است که حالا من سریع نشستم دارم قضاوت میکنم؟ میگذرد دیگر، میگذرد و میرود. راجع به خلق هم همین را میفرمایند.
یک ضرب المثل انگلیسی قشنگی است که میگوید: اگر خواستی با من دوست باشی حتماً یک بار پایت را در کفش من بکن! یعنی حداقل ببین من چه میکشم، من در چه جایگاهی قرار دارم، یک بار خودت را رها کن و در جایگاه من قرار بده. عرفان حقیقی اسلامی اولیائی را بار میآورد که وقتی میخواهند راجع به مردم قضاوت کنند خودشان را در جایگاه مردم قرار میدهند بعد قضاوت میکنند، لذا امیرالمومنین(علیهالسّلام) وقتی که به اهالی کوفه میرسید در جایگاه اهالی کوفه خودش را قرار میداد شدت بیمعرفتی اینها را کاملاً درک میکرد، امیرالمومنین(علیهالسّلام) به کوفیان عتاب میکرد، توهین میکرد. اما وقتی به مردم شام میرسید، تحت تربیتِ معاویه بزرگ شده، یک عمر با معاویه خو کرده ی عاشق یزید، وقتی اینها را میدید خودش را در جایگاه مردم شام قرار میداد بعد قضاوت میکرد.
اولیاء خدا کسانی هستند که وقتی راجع به مردم میخواهند قضاوت کنند خودشان را در جایگاه مردم قرار میدهند ضمن اینکه معمولاً هم سعی میکنند قضاوت نکنند مگر اینکه مراجعاتی داشته باشند.
طرف میآید مثلاً یک چیزی میگوید، خطایی مرتکب شده میخواهد یک راه حلی پیدا کند، قبل از اینکه راه حل به این بدهد اول خودش را در آن جایگاه قرار میدهد. یکی از اشکالات امروز دینداری ما این است که ما وقتی میخواهیم دینداری کنیم گمان میکنیم که شرایط بقیه مردم مثل ما است فلذا توصیههایی که میکنیم یا ایرادهایی را که به مردم میگیریم بر مبنای خود محوری است یعنی شرایط خودمان است، باید شرایط مردم قابل درک باشد. بسیاری از ظواهری که در زندگی مردم میبینید در زندگی ما وجود ندارد، بسیاری از نقطههای پنهان را هم ما اطلاع نداریم، لذا خیلی وقتها قضاوتها، قضاوتهای کاملاً غیر الهی است، خدا اینگونه قضاوت نمیکند. خدا خیلی چیزها را میبیند و بعد قضاوت میکند. در دینداری که امیرالمؤمنین(علیهالسّلام) تحت عنوان معرفت میفرمایند ما یک تخته سیاه دبستانی نداریم که یک خط وسطش کشیده باشیم و بگوییم خوبها و بدها، بلکه ما خوبیها و بدیها را مینویسیم خوبها و بدها به اقتضای شرایط برمیگردد که آن را خدا قضاوت میکند.
امیر المؤمنین(علیهالسّلام) به مالک اشتر آنقدر سخت میگرفتند که خود مالک هم میفهمید که از چه منظری دارند به او نگاه میکنند و نسبت به خیلیها هم خیلی ساده میگرفتند، خیلی ساده.
»دلیل اینکه بعضاً احساس میکنیم دین در سطح جامعه زیاد خریدار ندارد،
خطکشیهای غیر منصفانه متدینین است.
آقا اباعبدالله(علیهالسّلام) مثل امشب بیعت را از گُرده سه، چهار هزار نفر برداشتند، برای چه؟ برای اینکه احساس کردند در جایگاه اینها وقتی قرار میگیرم نمیتوانم پای کار امام حسین(علیهالسّلام) بایستم، کسی را به زور شهید نکرد. در زمان جنگ برای خط شکنی حداقل بین بسیجیها ابداً مأموریت نبود، همه اش داوطلبی بود، ورودت داوطلبی بود، کدام قسمت بروی داوطلبی بود، موقع عملیات در کدام قسمت عملیات باشی داوطلبی بود یعنی اصلاً نمیشود اینطوری مردم را دیندار کرد لذا مثلاً دومیلیون آدم رفتند جبهه سیصد، چهارصد هزار نفر شهید شدند. دومیلیون رفتند یک میلیونشان جنگیدند، بقیهشان قسمتهای مختلف را انتخاب کردند، هیچکسی هم اجازه نداشت با نگاه تحقیر به قسمت دیگر نگاه کند و اگر نگاه میکرد از ضعف نفسش بود.
در بحث پرچم امام حسین(علیهالسّلام) و عاشورا ما این را میآموزیم که مردم در جایگاه خودشان باید قضاوت بشوند لذا عارف واقعی، منصف واقعی است. کسی است که وقتی می خواهد در زندگی خودش خطکشی به کار ببرد، محوریت خودش را حذف میکند. بعد سراغ خدا و سراغ اهل بیت(سلاماللهعلیهم اجمعین) می رویم، واقعاً ما امام حسین(علیهالسّلام) را میشناسیم، میدانیم کاملاً در قلب آقا چه میگذرد؟ امام زمان(عج ) را دقیق میدانیم چه میگذرد؟ نعوذاًبالله آخر این چه آدمی است که ما در ذهنمان تصور کردیم! یک آدم اینقدر نعوذاًبالله زبانمان لال، شقی، قسیالقلب؟! اینقدر ما التماس میکنیم یک ثانیه ببینیمت نمیآید. چرا؟! چون از محوریت خودم دارم میگویم. این استدلال، استدلال خود محورانه ی خودبینانه است وقتی امام دارد نگاه میکند مثل ما نگاه نمیکند.
فرمودند: برخی از اولیاء خدا، نه من و شما قسمتشان است مشرف میشوند، برخی قسمتشان نیست. ولی خدا داریم که خیلی هم درجهاش بالا است نتوانسته مشرف بشود. برای تقاضای به این سادگی، ما اینقدر مراتب داریم اینقدر شرایط داریم. تا به بحث انصاف نسبت به مردم میرسیم همه خوشحال هستند و میگویند چه حرفهای قشنگی، راست میگوید من را نمیشناسند، هر کسی از ظن خود شد یار من. یک مقدار آن طرف قضیه را نگاه کنیم خود ما نسبت به اباعبدالله(علیهالسّلام) نسبت به اهل بیت(سلاماللهعلیهم اجمعین) و نسبت به خدا چقدر منصف هستیم؟
اصلاً میشود بگوییم ما در جایگاه معرفتی آقا اباعبدالله(علیهالسّلام) قرار داریم؟ میگوید من را کربلا نطلبیده ناراحت هستم! چقدر این استدلال عامیانه است یا مثلاً آقا کی می خواهی بیایی؟ امام صادق(علیهالسّلام) میفرمایند: خدایا من را جزء کسانی قرار نده که میگویند پس کی امام زمان(عج) ظهور میکند؟
"گفتگو آئین درویشی نبود، ورنه با تو ماجراها داشتیم". ما چون و چرا نمیکنیم، در این مسیر سوء تفاهمهایی بین من و شما و خداوند تبارک و تعالی و اهل بیت(سلاماللهعلیهم اجمعین) مربوط به چیست؟ به این بر می گردد که به آن درجه از معرفت نرسیده ایم که منصف باشیم. انصاف خیلی درجه بالایی است.
خیلی از کودکان ادعا دارند ما انصاف داریم، انصاف یک درجه خیلی بالایی است، خیلی باید کار کنی تا به این درجه برسی، به این سادگی نیست. آرامش و قراری که بعد از این اتفاق برای ما ایجاد میشود حتماً و حتماً اینقدر شیرین است که انصاف ما را قابل تحمل کند. کاربردی کردن شش مفهوم و گزاره کلیدی اخلاقی یعنی خوبی، بدی، زشتی، زیبایی، نادرستی و دو برتری اخلاقی یعنی مسئولیت پذیری و فضیلت خواهی. یک عده از مردم هستند در مسیر معرفت خیلی زود ارضاء میشوند و خیلی زود کناره میگیرند. خوب است دیگر، هر چه خدا بخواهد دیگر، الحمدالله اینطوری شدیم، خیلی هم خوب هستیم. در همین شهر کسی به من میگفت در سال نه نمازی، نه روزهای، نه خمسی، نه زکاتی، نه مال حلال و حرامی، نه ارتباطی، نه کنترلی، نه هیچ، راحتم! بعد جزء افتخاراتش این بود که میگفت یقیناً امام حسین(علیهالسّلام) دست من را میگیرد، محرمها کلاً تعطیل میکنم و میروم سینه میزنم، گریه میکنم. ببینید این تفکر یک مقداری غیر دینی است.
مردم بعضاً خیلی زود راضی میشوند. ما اگر در ذهن خودمان این مسئله را پرورش بدهیم که من سال به سال باید مسئولیت الهی ام بیشتر بشود و سال به سال باید فضیلت الهی ام بیشتر بشود، هیچوقت در این دامهای عوامانه نمیافتیم.
که ما دیگر الحمدلله خوبیم و یقیناً آقا امام حسین(علیهالسّلام) دست ما را میگیرد و کل محرم را تعطیل میکنیم. البته باز هم امثال منی که همین محرم هم بلد نیستیم تعطیل کنیم از اینها عقب هستیم.
امشب بخواهید که آقا امام حسین(ع) در ذهن، وجود و
در روح ما دو نکته را خیلی پررنگ انشاءالله تزریق کند:
1- سال به سال مسئولیت پذیری الهی من بالا برود.
2- سال به سال فضیلت خواهی الهی ام بالا برود. من راضی نشوم، سال به سال احساس کنم من بیشتر از این باید کار میکردم، بیشتر از این باید تلاش میکردم.
در روز قیامت لب میگزند مؤمنانی که سال به سال مسئولیتهای خودشان را کم کردهاند و نسبت به فضایل خودشان قانع بودند ولو اینکه بخواهند بهشت بروند. باز انصاف چه میگوید؟ میگوید ما بهشت و جهنم را نمیشناسیم اصلاً نمیدانیم بهشت چیست، میگوید همین پایین های بهشت یک جایی به ما بدهند. یعنی مثلاً یک خانهای باشد، چهار تا حوری هم باشد ما کافیمان است، چه خبر است دیگر؟ میگوییم اصلاً شما نمیدانی بهشت خانهاش چیست؟ حوری اش چیست؟ قوری اش چیست؟ اینها همه برای تقریب ذهن است، بهشت درجاتش خیلی قابل لمس و لذت است، آن جا درجه خیلی مهم است. دنیای ما دارد میگذرد و در سراشیبی رفتن قرار داریم. میگوید مسئولیت و فضیلت؛ در تاریخ این نمونهها مورد تقبیح اهل بیت(سلام الله علیهم اجمعین) بود، کسانی که در اواخر عمرشان، دقت کنید بود و نبود اینها برای جامعه السویه بود، یکسان بود. مُرد؟ آخی خدا رحمتش کند، تمام! یعنی کل عکسالعمل جامعه نسبت به بودن یا نبودن این آدم خیلی عاطفی است، چرا؟ چون اینها در مسیر ازدیاد فضایل و مسئولیتهایشان نبوده اند اما یکی مثل حضرت امام(ره) میشود، چند میلیون از خدا تقاضا میکنند این آدم یک روز بیشتر عمر کند. چقدر مسئولیت و فضیلت ارزشمند است؟
نقطهای که ما باید برسیم نقطهای است که در روایات داریم اگر کسی از دنیا رفت و جمعیتی از کره زمین برای نبود این آدم تأثر غیر عاطفی، تأثر عقلانی برایشان ایجاد شد این آدم حتماً اهل نجات است، برای اینکه در مسیر تصاعدی فضایل بوده است، تصاعدی.
خیلی از مسائل دنیایی اصلاً این را برای ما ایجاد نمیکند، طرف بهترین فوتبالیست است کلی من و شما برایش کف زدیم، سوت زدیم یک روز میآید میگوییم حیا کن برو دیگر، بس است دیگر! این هنوز زنده است! ببینید مسئولیتهای دنیایی، طرف مدیر کل است اگر یک روزی رفت برای ما اتفاقی نمیافتد، حتی اگر نرفت به زور میبریمش! میگوییم دیگر برو، چه خبر است؟
تنها چیزی که در دنیا هیچ وقت حد یقف ندارد، نمیشود ترمز دستش را بکشی و همیشه مردم نسبت به شما یک نگاه خیلی متعالی دارند کسی است که در مسیر رشد فضایل و مسئولیتها جلو میرود، مسئولیتهای الهی خیلی مهم است. بنده الان یک مسئولیت دنیایی میگیرم و بنا به دلایلی کنار میروم، چقدر آدم ها هستند که وقتی کنار میروند پافشاری می کنند تا دوباره مطرح باشند، ما را ببینید، به خدا قسم ما هستیم، مراسم ختم شرکت کنیم بلکه چهار نفر سلام علیک کنند و از خاطرهها نرویم.
می خواهی از خاطره ها نروی؟ اولاً رفتن شما از خاطره و ذهن دنیایی مردم هیچ ضرری برای شما ندارد، موضوع این است که تو از قلوب مردم بیرون نروی، از قلوب بیرون نرفتن مسیرش این است که فضایل و مسئولیت هایت باید بیشتر بشود، مسئولیتهای الهی ات باید بیشتر بشود وگرنه پدر هم که باشی، مادر هم که باشی یک روزی فرزندانت میگویند که اگر این نباشد برای خودش هم بهتر است! آدمهای خیلی عاطفی هم که باشند قساوتشان را این گونه توجیه میکنند، نباشد برای خودش هم بهتر است! با تلاش و سختی، با قرص و با بدبختی صبح برود یک نانی بگیرد که بگوید من در خانه یک نقشی دارم، من هستم.
راه حلش این است که در شب عاشورا ما از اباعبدالله(علیهالسّلام) بخواهیم آن توان قلبی و ذهنی و فکری و عاطفی را، بدون این جلسهها، سینه و گریه و اینها نمیتوانید، این تجربه من است. میتوانی برو امتحان کن و عاطفه ما را آنقدر تهییج و تحریک بکند که انشاءالله در پایان محرم، در دهه محرم، پایان ماه محرم، پایان ماه صفر، پایان سال نود و دو، احساس کنی داری در مسیری جلو میروی که نیاز اجتماع از نظر مسئولیت الهی به تو بیشتر، و خودت در نزد خداوند تبارک و تعالی مقربتر هستی.
اینقدر برای دردهای دنیاییتان التماس کردید امشب را بگذارید برای تقرب التماس کنید، بچشید تقرب چقدر شیرین است. آدمی که احساس میکند خدا از او راضی است، چقدر شیرین است. چه کردند اصحاب با اباعبدالله(علیهالسّلام)؟ احساس رضایت. خدا از او راضی است، این لازمه اش کسب فضایل است. یعنی شما به این سمتی بروی که یک بار دیگر دین خودتان را مرور کنید، یک بار دیگر ظواهر دینی خودتان را آراستهتر کنید و یک بار دیگر بطن دین خودتان را اصلاحات کنید. ظواهر دینی همین ظواهری که ما داریم، ظاهرمان، پوشاکمان، خواب، خوراک، نماز، عبادت، زیارت و این بساطتها و بواطن دینی یعنی آن نکتههای مثبت انسانی در وجود ما؛
ایثار و جهاد و شهادت و این چیزهایی که کلمههای مترقی بطن دین است. چرا پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) فرمودند که اگر مؤمنی از دنیا برود و در دلش مهر شهادت در درجه بالا نباشد بر شعبهای از نفاق از دنیا رفته. برای اینکه میدانند یکی از درجات متعالی فضیلت، شهادت طلبی است. انسانها به این سمت بروند که اگر میتوانند در بیست سالگی شهید بشوند، بشوند، نشد چهل، نشد شصت، نشد نود، نود به بالا دیگر نشد ممکن است بمیری یک فکری بکن. این را دقت کن. پس این فضیلتها را در ذهنمان زیاد کنیم؛ ایثار، به ایثار عادت کنیم، عادت کنیم به اینکه از لذت بردن مردم لذت ببریم، عادت کنیم به اینکه شادمانی حقیقی ما شادمان کردن مردم باشد.
چند سال قبل یک قضیه را نقل کردم بعد بعضی از دوستان شیرازی، مربوط به خیلی سال قبل است، متن قضیه را برای دفتر چند نفر از مراجع فرستاده بودند. آن ها هم جواب داده بودند که به ایشان بگویید این خرافات را روی منبر نگویند. بعد من به آن بنده خدا گفتم شما که از کتابهای اهل بیت(سلام الله علیهم اجمعین) خبر ندارید چرا زود جواب میدهید؟ متن از کتاب خصائصالحسینیه است، برو به شیخ جعفر شوشتری(ره) بگو که این خرافات را نگوید. وقتی رسید لحظه کربلا خداوند تبارک و تعالی فرشتگان مقربش را بر آقا اباعبدالله(علیهالسّلام) نازل کرد، ببینید درجه بالای ایثار را، گفت: خداوند تبارک و تعالی سلام رسانده گفته اگر مایل هستی علی اکبر(علیهالسّلام) تو را زنده نگه داریم. ایشان گفتند: اگر زنده بماند چه میشود؟ گفت زنده است دیگر، میماند، مسیر معرفت و سلوک و غیره را ادامه میدهد. گفت: اگر از دنیا برود و شهید بشود چه میشود؟ خداوند به فرشتگان خطاب کردند که زمانی میآید عدهای از جوانان شرح حال علی اکبر(علیهالسّلام) تو را میشنوند، آرام آرام اشک میریزند، خداوند گناهانشان را پاک میکند.
آقا اباعبدالله(علیهالسّلام) میفرمایند: فدای راه جوانان آخرالزمان. فرشته بعدی گفت: خداوند سلام رسانده میتوانیم بر وجود علی اصغر(علیهالسّلام) ولایت کنیم، در گهواره دست و پا نزند که در آغوش تو نیاید. همه حوادث را امام معصوم میدانست، می خواهی این اتفاق بیفتد؟ آقا سؤال کردند که اگر این اتفاق بیفتد و در آغوش من این طفل نَحْر شود و سر از بدنش جدا بشود چه اتفاقی میافتد؟ گفت: در آخرالزمان تحریک عاطفی بسیار شدیدی ایجاد میشود، یک عده میآیند تا می گویی علی اصغر(علیهالسّلام) اشک میریزند، خداوند گناهانشان را میآمرزد، شادمان میشوند. یک گریه ی سیراب میکنند از مجلس که بیرون میروند تا صبح شعف دارند. آقا فرمودند: بروید علی اصغر(علیهالسّلام) را بیاورید، بگذار فدای راه آخرالزمان بشود. می توانیم به حضرت زینب(سلام الله علیها) بگوییم خیمه ها را جمع کنند و بر گردند. آقا فرمودند اگر نروند چه می شود؟ گفت: در کوچه ها می گردند، سنگ می خورند، دشنام و طعنه می خورند اما حجاب و تقوا و دین و ایمانشان را حفظ می کنند. در آخر الزمان زنان از زینب(سلام الله علیها) تو الگو می گیرند، زنان امت به خدا نزدیک می شوند. گفت: خواهرم زینب(سلام الله علیها) فدای زنان آخر الزمان. این درجه آخر ایثار است. ما شعار زیاد می دهیم؛ "بابی انتَ و امّی و مالی و نَفْسی و عِرضی"، پدر و مادر و آبرویم فدای تو اما حقیقتش این است که آن کسی که گفت "بابی انتُم و امّی و مالی و نَفْسی و عترَتی و عِرضی" ابا عبد الله(علیه السلام) بود. گفت: فدای شماها باشد، همه مان فدای شما. شما بهتر بشوید همه ما فدای شما می شویم.
دلم برای کسانی می سوزد که می توانند برنامه ریزی کنند امسال را به کربلا بروند ولی اهمال می کنند. برنامه بگذار، از آقا اباعبد الله(علیه السلام) بخواه که خدا به شما توفیق بدهد بتوانی مالت را جمع کنی و کربلا بروی. آن جا همین طوری که قدم می زنی پاک می شوی. این طرف را نگاه می کنی جلوه ای از آقا علی اصغر(علیه السلام) است، آن طرف را نگاه می کنی صدای ناله زینب(سلام الله علیها) را درک می کنی. کربلا یک چیز دیگر است، من تا نرفته بودم می گفتم چه فرقی می کند؟! بعد که رفتم دیدم خیلی فرق می کند.
تازه وقتی به کربلا می روی، شب جمعه اش چیز دیگری است. یعنی شب جمعه که می شود آدم احساس می کند روی بال فرشته ها حرکت می کند، رسماً مادری آمده و او را نوازش می کند و می گوید خوش آمدی. احساس فراغتی به انسان دست می دهد به شرط اینکه "عارفاً بِحَقه" باشد. نه که هر کسی به کربلا می رود اتفاقی می افتد، نه! صدام هم به کربلا می رفت! خدایا به ما معرفتی بده که بتوانیم امسال را به کربلا برویم که اگر تا محرم سال آینده عمری باقی بود وقتی پرسیدیم چند نفر کربلا رفتند، دست همه بالا بیاید.
یا هادی
سخنرانی حجت الاسلام سید محمد انجوی نژاد
محرم 1392
موضوع: راه و بیراه - قسمت نهم
چند جلسهای راجع به بحث معرفت کاذب و بعد هم معرفت حقیقی صحبت کردیم.
معرفت یکی از گمشدههای انسانها و بشریت است و طبیعتاً اگر مردم را به سمت معرفت حقیقی سوق ندهیم به معرفت کاذب و عرفانهای کاذب روی میآورند.
»»در این جلسه آخر فرازی از نهج البلاغه را دقت میکنیم که مراحل معرفت را در این فراز امیرالمؤمنین(علیهالسّلام) میفرمایند: "اولُ الدّینِ مَعْرفَتُه"، میگویند اگر میخواهید دیندار باشید قدم اول این است که دین را بشناسید.
برنامه دینشناسی که در زندگیمان داریم و بر ما واجب است. جلسات قبل هم عرض کردم در خیلی از مباحث دینی تقلید کردن حرام و آموزشش واجب است.
- اولش این است که برویم دین خودمان را بشناسیم که تقسیم شده است از یک سری واجبات، محرمات، و به قول فلاسفه ده قسمت و برخی میگویند شش قسمت دارد؛ یعنی گناهان، زشتیها و خوبیها، واجبات، بدیها و چیزهایی که بهر حال گناه است اما خداوند تبارک و تعالی اجازه داده ما با عقلمان به آن ها برسیم و زیباییها، چیزهایی که فضیلت است اینها را بشناسیم و آن هایی که مورد کراهت است یعنی خدا دوست ندارد و در زندگی ما باعث تاریکی میشود. شناختن اینها خیلی مهم است.
یک برنامه کامل که همه عزیزان حتماٌ این برنامه را داشته اند و طبقات و پلههایی از معرفت را طی کرده اند، یک برنامه کامل برای شناخت دین یعنی بر ما واجب است در منازلمان کتاب هایی داشته باشیم که راجع به شناخت دین و بایدها و نبایدهای دینی به ما آموزش لازم را بدهد.
- قسمت دوم شناخت ضد دین است که شناخت ضد دین یکی از مباحث جدی دشمنشناسی است و انسانی که نتواند دشمن خودش را بشناسد حتماٌ و حتماً نخواهد توانست دوستش را خوب بشناسد.
* در عرفانهای کاذب بعضاً خیلی تأکید میکنند که شما فقط دوست را بشناسید
در حالیکه دشمن شناسی هم یک بُعد است
و در مذهبیان افراطی هم خیلی تأکید میشود که دشمن را بشناسید
در حالیکه دوستشناسی هم یک قسمت از معرفت است.
یعنی ما باید هم دوست را بشناسیم و هم دشمن را،
این دو مکمل هم میشوند و کلمه معرفت شکل میگیرد.
امیرالمومنین(علیهالسّلام) میفرمایند: "اولُ الدّین مَعْرفَتُه و کمالُ مَعْرفتِه التّصدیقُ بِه". معرفت یعنی شناخت، کمال آن یعنی کامل شدن معرفت یعنی اینکه ما بتوانیم معرفت را برای خودمان اثبات کنیم. یک قسمت از دین و دینداری حتماً و حتماً شناخت است و این شناخت بعضاً فطری هم است.
مثلاً فرض میکنم شما اگر بخواهی آدم خوبی باشی فطرت خیلی کمکت میکند، چون خیلی از مباحث دینی کاملاً فطری و انسانی است ولی آیا کافی است؟ نه، کافی نیست.
قسمت دوم تصدیق است یعنی ما بتوانیم این مباحث دینی را به صدق بودنش، ایمان بیاوریم.
+ تصدیق هم بر دو نوع است:
برخی از تصدیقها واجب است بر شما که دلیلش را بدانی که به آن تصدیقهای تعقّلی میگویند و برخی ولو اینکه دلیلش را ندانی واجب است بر شما که اطاعت کنی که به آن تصدیق تعبدّی می گویند.
*دقیقاً مرز بین تعقلی و تعبدی همینجا است که
مؤمنین گمراه میشوند یعنی در مسیری میروند که فقط و فقط
تعقلیها را تصدیق میکنند.
در حالی که فلسفه خلقت ما یک درصدش حتماً عبودیت و تعبدی است
یعنی ما باید ببینیم خدا چه گفته بگوییم چشم، یک در صدش حتماً این است.
اینجاست که بعضاً کسانی که گمراه هستند، جزء فرقه ضالین هستند، شما را در مسیری می برند که میگوید فقط و فقط آنجایی که میفهمی را عمل کن بقیهاش مهم نیست! در حالیکه اگر بفهمی و عمل کنی هیچ کار بندگی ای نکردی، بندگی در این است که یک جاهایی را اطاعت کنی.
فرق دومی اش این است؛ معرفت شناخت اجمالی است، تصدیق شناخت تفصیلی است. یعنی معرفت این است که شما کلاً میدانی دین چیز خوبی است یک دنیایی است، یک آخرتی است، چند پیغمبر هستند، چهار تا امام هستند. باید حرف های این ها را گوش بدهی، این میشود اجمالاً. یعنی اجمالاً من هستم، این اجمالاً من هستم را همان دین شناسنامهای میگوییم. یعنی کسانی که به دلیل اینکه در یک زمان و مکان و با والدین خاصی به دنیا آمده اند این را هم اجمالاً دارند، خیلیهایشان تا نود سالگی هم اصلاً کنکاش و جستجو نمیکنند که زوایای دین را کشف کنند تا بتوانند از دینشان دفاع کنند، اینها اجمالاً آدمهای دینداری هستند.
این معرفت یعنی شناخت اجمالی چهار چوب دین. در شناخت اجمالی که خیلی هم بد نیست، یعنی خوب است باید خوبتر بشود یک اعتمادی هم در آن وجود دارد. یعنی شما اعتماد کردی که اجمالاً خوب است. مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی که خیلی انسان بزرگواری بوده است، اوایل کار خیلی زیاد از حد تفصیلی بود یعنی خیلی زیادی عقلانی فکر میکرد و اعتقاد داشت که معرفتهای اجمالی اصلاً دینداری نیست. ما حد وسطش را انتخاب میکنیم نه مثل خواجهنصیر در جوانی اینگونه فکر کنیم. میگوید یک روزی در صحرا میرفتم خارکنی را دیدم که بیلش را زیر خار میزد و هر یک خاری را که میکَنْد یک یاالله میگفت. به خارکن گفتم: اگر شخصی به تو بگوید الله وجود ندارد، خدا وجود ندارد، جوابش چه میدهی؟ خارکن گفت: این بیل را میبینی؟ گفتم: بله. گفت: همچین به فرق سرش میزنم که مغزش در دهنش بیاید! بعد گفت: تو همچین حرفی میزنی؟ گفتم: نه! من میگویم الله وجود دارد. میگوید سوار بر اسب شد و همینگونه که میرفت با خودش گفت: تعصبی که این خارکن با معرفت اجمالی بر دینش دارد من خواجه نصیر با معرفت تفصیلی بر دینم ندارم!
منی که صد راه برای اثبات خدا بلد هستم، اینقدر تعصب ندارم! یک عده از مردم اجمالاً دیندار هستند، دیندار هم میمانند و با همین دینداری خواهند مُرد. اما وقتی من و شما خلق شدیم برای کمال حتماً این کمال نیست، ممکن است در این جمعیت امثال بنده باشیم و بگوییم ما همین اجمالیه را هستیم، چرا سخت میگیری؟ شما باش، کسی به شما کاری ندارد.
* اما اشکال اینگونه معرفتها این است که در اثر شبهات میلغزند
یعنی شبهه که وارد میشود یک دفعه میبینید کلاً لغزید و کلاً از دایره و
دامنه دینی خارج شد.
بنابراین بر ما واجب است به خاطر اینکه برای کمال خلق شدهایم،
به دنبال تفصیلات برویم.
در تفصیلات یک درصدش دوستشناسی و دینشناسی است، یک درصدش دشمنشناسی و شیطانشناسی است. در شب عاشورا اصحاب اباعبدالله(علیهالسّلام) که سه، چهارهزار نفر با امام حسین(علیهالسّلام) بودند، هفتاد، هشتاد تا صد نفر ماندند یعنی اگر بگوییم چهارهزار نفر بودند، سه هزار و نصدتایشان معرفت اجمالی داشتند، لذا با امام حسین(علیهالسّلام) آمدند اما چون تصدیق نداشتند و نمیتوانستند دشمن را خوب بشناسند، رفتند! اینها گمان میکردند که با دور شدن از دشمن هم دین خودشان را حفظ میکنند، که اباعبدالله(علیهالسّلام) فرمود من بیعت را از گُرْده شما برداشتم هر که میخواهد برود. در تاریخ علمای ما از این سه، چهارهزار نفر قریب به دو هزار نفرش را رسماً داستانش را نقل کرده اند و بقیهاش هم در دسترس نیست، که اینها به فلاکتی در دنیا دچار شدند که خودشان هم فهمیدند از کجا خوردند.
یعنی با فاصله گرفتن با دشمن و دشمنشناسی نداشتن،
انسان نمیتواند آهسته برود آهسته بیاید که مثلاً اتفاقی نیفتد.
اگر اجمالاً بر دینمان اشراف داشته باشیم اتفاقی که میافتد، چیست؟
اتفاقی که میافتد این است که دینداری که دینش را تصدیقی و تفصیلی
یادنگرفته است یا در دام شیطان میافتد یا
به شدت از طرف شیطان اذیت و آزار میشود.
در طول تاریخ برهههای مختلف، وقتی که خدمت آقا امیرالمومنین(علیهالسّلام) آمد و عرض کرد یا امیرالمومنین(علیهالسّلام) من نسبت به شما محبت دارم، اجمالاً هم شما را قبول دارم الان پشت سر شما نماز میخوانم ولی نسبت به شما، بیعت با شما، دوستی با شما دورادور، دوری و دوستی، احتیاط میکنم. شما اجازه بدهید من بیعت نکنم. دست دراز شده امیرالمومنین(علیهالسّلام) را برای بیعت رد کرد اما گفت من شما را کاملاً قبول دارم. آقا امیرالمومنین(علیهالسّلام) خیلی ناراحت شدند، سرشان را پایین انداختند، سری به علامت تأسف تکان دادند و فرمودند: تاریخ روشن خواهد کرد، آنکس که دست بیعت امام را به بهانه خوف از دشمن رد کند چه اتفاقی برایش میافتد. همین آدم که اسمش در تاریخ است و الان تقیه میکنیم و عرض نمیکنیم، مجبور شد سراغ حجاج یوسف ثقفی برود، نصف شب در بزند بگوید بنده آمده ام با شما بیعت کنم که صبح سرش را نبُرد! حجاج در رختخواب بود گفت این چه کاری است؟ پیرمردِ نورانیِ نماز شب خوانِ مجتهدِ عالمِ مفسرِ قرآن را داخل اتاق اندرونی اش آورد، پتو را کنار زد گفت: من دستم گیر است، با پایم بیعت کن! که بعد امام معصوم فرمودند: آنکس که دست دوست را رد میکند مجبور است با پای دشمن بیعت کند. یعنی خفتی که این شخص کشید، سه سال بعد هم بیشتر زنده نبود.
*در معرفت اجمالی به ما یاد نمیدهند چگونه دیندار باشیم و
برای دین خودمان تعصب داشته باشیم.
لذا کسانی که معرفت اجمالی دارند تعصبی ندارند، عاشورا شد می آیند، نشد نمی آیند.
اگر یک وقت شب قدر شد، می آیند اگر شب قدری نبود خدا را زیاد کار ندارند.
این یقیناً خوب است اما دقت کنید دو دام است یا در دام شیطان میافتد یا
از طرف شیطان اذیت میشود که خداوند این مسیر را اینگونه ترسیم کرده است.
آقا امیرالمومنین(علیهالسّلام) فرمودند: "و کمالُ التّصدیق به التَوحیدُ". یعنی می خواهیم بگوییم آخر اینکه دینداری یک انسانی هم به کمال برسد، رسیدن به نقطه وحدت و توحید است.
»» این وحدت و توحید چند گرایش و چند تا فصل دارد؛
1-قسمت اولش چیست؟ وحدت و توحید در اینکه من در کره زمین یک موجود بسیار بسیار ناچیز هستم، که به قدرت خدا برخی از افعال را خداوند اجازه داده من انجام میدهم، والسلام. حتی پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) ادعا نداشت که من مهره خیلی مهمی در تشکیلات الهی هستم، پیغمبر هم خودش را یک بنده ای میدانست که یک درصد از وظایف را خدا به او قدرت داده و انجام میدهد.
اولین مقام توحید این است یعنی ما برسیم به این نقطه و نتیجه که خداوند تبارک و تعالی همه کاره خلقت است و اگر ما کاری انجام میدهیم خدا یک مقدار قدرت به ما داده و هر وقت ما انجام ندهیم خداوند کس دیگری را تفویض اختیار میکند، به همین سادگی. یعنی دین، دینداری، انسانیت، مباحث الهی برای مطرح شدن در کره زمین به احدالناسی احتیاج ندارد، هیچ. اولین نقطه توحید، توحید افعالی است. یعنی شما به این نقطه برسی که واقعاً هیچ کارهای، که یک وقت در فرمایشات مقام معظم رهبری(مد ظله) در بحث تربیت بود میگفتند: بعضی از پدر و مادرها( نقل به مضمون میگویم) بدون اینکه به تاریخ نگاه کنند از اینکه مثلاً فرزندان کم یا زیادی داشته باشند، یک مقداری دین دارند میگوید تربیت این بچه را چه کسی به عهده بگیرد؟ میفرمودند: که اگر بنا بود همه تربیت فرزندان در اختیار پدر و مادر باشد، پس نوح چه کار کرد؟! اگر قرار بود همهاش در اختیار پدر و مادر بوده باشد. ایشان فرمودند: یک درصدش در اختیار ما است.
بسیاری از پسران و دختران بدون پدر و مادر به کمال الهی رسیدن و بسیاری از پسران و دختران دارای پدر و مادر عالمِ متقی، نه تنها به جایی نرسیدن بلکه پدر و مادر را هم خراب کردند. در تاریخ این همه نمونه داریم. توحید افعالی چه میگوید؟ میگوید: که مردم بندگان خدا هستند، خداوند تبارک و تعالی برای مردم مقدراتی دارد، قضا و قدری دارد، ما یک درصدی در این قضا و قدر سهیم هستیم بقیهاش کلاً در اختیار خداوند متعال است. دوم سراغ اعمال ما میآید یعنی کارهای خوبی که انجام میدهیم. مثلا امشب آمدی گریه میکنی، اشکی داری، فقط کارهای خوب این نیست فردا ممکن است صدقهای بدهی، به محرومان رسیدگی داشته باشی، اینها جزء چیزهایی است که به صفات خدا برمیگردد. یعنی هر جا من احساس کردم یک خوبی از خود من است و احساس طلبکاری کردم اینجا معلوم است که توحیدم اشکال دارد لذا وقتی که در بزرگترین ایثار تاریخ بلاشک، خانم زینب(سلام الله علیها) رسید بالای بدن پاره پاره ابا عبدالله(علیهالسّلام) تنها کاری که کرد دستش را زیر بدن گرفت یک مقدار بالا آورد و گفت: "اللّهم تَقَبّل مِنا هذا القُربان". ما فقط برای تو یک قربانی کردیم، هیچ کاری نکردیم. یعنی حتی این همه صبر و این همه جهاد و مجاهدت و تلاش حضرت زینب(سلام الله علیها) ابداً از خودش نمیدید، ابداً. چه اتفاقی میافتد که من و شما بعد از یک برهه معنوی خوب و مثبت احساس طلبکاری میکنیم و فکر میکنیم کاری کردیم این باز مربوط به بیتوحیدی است.
در توحید صفاتی چه میگویند؛ آقا امیرالمومنین(علیهالسّلام) میفرمایند: چیزهای خوب از خداوند است، حالا اینجا سؤال پیش میآید چیزهای بد هم از خداوند است؟ بله. بدیها هم به قدرت خدا است منتها قسمت بد، توحید افعالی است یعنی خدا اگر نمیخواست اجازه نمیداد ما اینکار بد را انجام بدهیم ولی توحید صفاتی نیست، یعنی خداوند توصیه نکرده است. ما در مسیر خدا حرکت نکرده ایم. بعضی جاها بین این دو مبحث مغلطه میشود، خلط میشود، میآیند کارهای بد ما را هم در توحید صفاتی میگذارند نه، توحید افعالی است. در قدرت گناه کردن امام سجاد(علیهالسّلام) رسماٌ در ابوحمزه میفرمایند: اگر من یک گناهی کردم میهمان قدرت تو بودم و این نهایت بیمعرفتی است. ما نسبت به خیلی از دوستانمان، پدر و مادرمان، بزرگانمان، فرزندانمان بعضی وقتها به خاطر محبتی که داریم نسبت به آن ها ظلم میکنیم، آیا این نشان دهنده این است که این ظلم مال دوست ما است؟ نه این ظلم مال من است منتها من از یک قسمتی که تفویض اختیار یعنی به من قدرت داده که به او ظلم کنم، دارم سوء استفاده میکنم.
پس قسمت دوم توحید چیست؟ برسیم به این نقطه که خیلی وقتها برادرها، خواهرها اباعبدالله(علیهالسّلام)، لشکر اباعبدالله(علیهالسّلام)، معصومین(سلاماللهعلیهم اجمعین)، امام زمان(عج) اینها خلق نشده اند گوشه طاقچه بگذاریم یک عزایی برایشان بگیریم یا مثلاً یک جشنی بگیریم یا برای سلامتیشان صدقهای بدهیم، یا دعایشان کنیم یا به آن ها توسل کنیم.
در صد بالایی از دلیل خلقت اهل بیت(سلاماللهعلیهم اجمعین) الگو گرفتن از اینها است. واقعاً امشب شبی نیست که دردهای کوچک دنیایی ات را با دردهای بزرگ اهلبیت(سلاماللهعلیهم اجمعین) مقایسه کنی و سعی کنی که یک مقدار الگو بگیری؟ آیا خواهران ما نباید امشب از صبر زینب(سلام الله علیها)، برادران ما نباید از جهاد و ایثار آقا قمربنیهاشم(علیهالسّلام) یک الگویی بگیرند و بگویند ما یک مقدار شبیه بشویم؟ در این مسیر ما از صفات خداوند چه کار میکنیم؟ که فرمود امام رضا(علیهالسّلام): "نحنُ اسْماءُ الحُسْنی". ما صفتهای خوب خدا هستیم اگر میخواهید ببینید یک انسان چگونه میتواند در مسیر توحید نزدیک به صفات الهی بشود به ما نگاه کنید. به ما نگاه کنید یعنی نگاه کنید یک مقداری هم یاد بگیریم. اگر شب عاشورا شما اینگونه نیت کردی که یک درصدی از مشکلاتم را به خاطر مشکلات اهل بیت(سلاماللهعلیهم اجمعین) فراموش میکنم و یک درصدی از فضایلم را به خاطر فضایل اهل بیت(سلاماللهعلیهم اجمعین) زیاد میکنم، این عاشورا، عاشورای درست و حسابی است.
یعنی عاشورایی که ما در آن یک تغییر مثبتی انجام میدهیم. بعد جلوتر میرود: "و کمالُ تَوحیده الاخلاصُ لَه". و اگر هم میخواهی واقعاً توحید جدی ای داشته باشی این مقدمه که آقا امیر المومنین(علیهالسّلام) در نهجالبلاغه میفرمایند خیلی سخت و سنگین و فلسفی و عرفانی است که الان عمومی یک نگاهی به آن میکنیم. میفرمایند: آن جاهایی جواب میدهد که واقعاً برای خدا بوده باشد، واقعاً برای خدا. یعنی در جایی که انسانها احساس کنند که کار کوچک و بزرگ ندارد.
مرحوم دولابی ایشان مثال بسیار بسیار زیبایی میزدند، میفرمودند: در شمال که رد میشوی مثلاً یک انبار میبینی که سر و ته این انبار معلوم نیست. تریلی، تریلی دارند چوب میبرند، اینها روی هم میچینند، بالا میآورند. بعد سؤال میکنی این انبار چوب شما چند متر است؟ میگوید مثلاً سه هزار متر مربع. چقدر چوب در این انبار است؟ میگوید الان مثلاً پانصد تن چوب. چقدر میارزد؟ میگوید مثلاً، صدمیلیون تومان میارزد. بعد ایشان میگفتند: یک کم جلوتر که میروی یک مغازه سه در چهار کوچک میبینی که در آن هم چوب است، منتها چوبش چیست؟ چوب مُنبّتکاری است. اینها را چیده، یک مغازه سه در چهار خیلی کوچک و جمع و جور. می پرسی قیمت چوب های شما چقدر است؟ میگوید این هم صدمیلیون. میگویی آن با سه هزار متر مربع، پانصد تن هم چوب، صدمیلیون، این هم صدمیلیون؟ میگوید نه، این کوچک است، اما ظریف است، اما خوشکل است، قشنگ است بر روی آن کار شده.
خداوند تبارک و تعالی به اعمال ما این نگاه را دارد یعنی اعمال باید زیبا باشد و زیبایی عمل در درجه خلوصش است. هر چقدر من و شما عمل را خالصتر، دنبال عمل بزرگ نباید بگردید دنبال عمل خالص باید بگردید. دام شیطان این است که شما را به سمت اعمال بزرگ میبرد. بعضی از دوستان یا مثلاً بنده ممکن است شب عاشورا بتوانم دولیتر گریه کنم، دولیتر بزرگ است، برای یک شب زیاد است. اما واقعاً به درجه خلوصش نگاه میکنند تا آنکسی که خالصانه یک جایی نشسته زانوانش را بغل کرده فقط در چشمانش اشک جمع شده، یا اشک هم جمع نشده، گریهاش سُکلیˈ است یعنی بغض گلویش را گرفته، نمیتواند گریه کند. میفرمایند: آن کوچک اگر خالص باشد از این بزرگ خیلی بیشتر و خیلی بالاتر است.
اولیاء خدا کسانی هستند که دنبال کار خالص میگردند. خدا حفظ کند انشاءالله علامه بزرگوار حضرت آیت الله جوادی آملی در عملیات پاسگاه زید، آخر جنگ ایشان واحد ما که واحد تخریب بود، آمده بودند. آنجا یک جلسهای بود. آخر جنگ بود شاید دو، سه هزار نیروی رزمنده در حسینیه برای دعای توسل قرار بود باشند. آخرین عملیات که آزاد سازی پاسگاه زید بود که در کل آن عملیات یک نفر فقط مجروح دادیم و یک نفر شهید. در شهادت کیپِ کیپ بود بغلش یک روزنه باز بود یکی دو نفر مثلاً بروند. از هزار تایی که ما رفتیم یک مجروح و یک شهید دادیم. دعا بود، همه در بیابان گریه و زاری، خلاصه ایشان هم نشسته بودند، اول صحبت بعد گریه. همه آمدند دست میبوسیدند و عبا میبوسیدند، دست به سر و رویشان میکشیدند. ایشان خیلی آرام یک در کوچک بود از آن بیرون رفتند. ما هم آخر فضولی پشت سرشان بیرون رفتیم ببینیم ایشان کجا میروند؟ از در پشتی که بچهها چکمهها و پوتینهایشان را گذاشته بودند، رفتند. پشت این کفشداری یک شیاری بود همان جا نشستند، عبایشان را درآوردند. بچه ها دارند توسل میکنند. تک، تک این چکمهها را با عبایشان به اصطلاح خیلی خالصانه داشتند تمیز میکردند. هیچ سودی هم ندارد این فقط یک احترام است چون یک دقیقه بعد دوباره این چکمه خاکی می شود، برای رژه که نیست برای جنگ است. منم بالای کفشداری قشنگ داشتم نگاه میکردم و گریهام گرفته بود، بعد ایشان فهمیدند سرشان را بالا آوردند و نگاه کردند، با خودشان گفتند ما یک عمل خالصانه میخواستیم انجام بدهیم! خالص، کوچک اما خالص. خالص به این معنا نیست که مثلاً منبر ما ممکن است حتماً ناخالص باشد، آدم شک دارد دیگر. آدم میگوید شب عاشورا است این همه منبر رفتیم، شما میگویید این همه سینه زدیم، یک ساعت و نیم هم طول کشیده، سه ساعت طول کشیده اما نمیدانم چقدر درجه خلوص دارد! نباید امشب را از دست بدهم. یک کار خیلی کوچک، اما خالصِ خالص.
** لذا فرمودند: اثر ذکر خفی به مراتب بیشتر از ذکر جَلی است.
گفتم بهترین ذکری که مؤمن میتواند بگوید چیست؟ "لا الهَ الا الله".
چون زبانش حرکت میکند لب حرکت نمیکند، کسی نمیفهمد.
»»» عمل خفی هم داریم یعنی چیزهایی که در زندگیتان اگر شده برنامه ریزی کنید روزی یک بار یک عمل کاملاً مخفی فقط خودت بدانی و خدا. حالا هر چقدر میخواهد کوچک باشد اصلاً به بزرگی و کوچکی نیست. خالص و کوچک انجام بدهید تا این عمل خالص و کوچک بتواند در مسیر معرفت به ما کمک کند.
قدم بعدی که ایشان میفرمایند بحث نور است که قبلاً یک اشارهای به آن کرده ایم، لذا میگذریم. خود محوریهایی که امیرالمومنین(علیهالسّلام) میفرمایند: وقتی که مبنا و واسطه بین من و خدا خودم باشم، بین من و ابا عبدالله(علیهالسّلام) خودم باشم، من هستم که واسطه هستم یعنی وقتی محور اصلی اینجا خودم شدم، میفرمایند: کل معرفت را خراب میکند. خود محوری نسبت به خداوند و نسبت به خلق بیانصافی را ایجاد میکند. دلیل اینکه من خدا را درک نمیکنم این نیست که خدا با من ارتباط ندارد، دلیلش این است که من در جایگاه خودم خدا را میبینم چون محور خودم هستم و لذا مثل خدا نمیتوانم راجع به خودم هم، قضاوت کنم. به هر حال این دنیا ده سال، بیست سال، سی سال، چهل سال، پنجاه، شصت، هفتاد سالش گذشته بقیهاش هم میگذرد آیا من واقعاً میتوانم خداوند تبارک و تعالی را قضاوت کنم که رفتار خدا با من در دنیا چه بوده؟ و اصلاً این دنیا چند درصد از عمر جاویدان من است که حالا من سریع نشستم دارم قضاوت میکنم؟ میگذرد دیگر، میگذرد و میرود. راجع به خلق هم همین را میفرمایند.
یک ضرب المثل انگلیسی قشنگی است که میگوید: اگر خواستی با من دوست باشی حتماً یک بار پایت را در کفش من بکن! یعنی حداقل ببین من چه میکشم، من در چه جایگاهی قرار دارم، یک بار خودت را رها کن و در جایگاه من قرار بده. عرفان حقیقی اسلامی اولیائی را بار میآورد که وقتی میخواهند راجع به مردم قضاوت کنند خودشان را در جایگاه مردم قرار میدهند بعد قضاوت میکنند، لذا امیرالمومنین(علیهالسّلام) وقتی که به اهالی کوفه میرسید در جایگاه اهالی کوفه خودش را قرار میداد شدت بیمعرفتی اینها را کاملاً درک میکرد، امیرالمومنین(علیهالسّلام) به کوفیان عتاب میکرد، توهین میکرد. اما وقتی به مردم شام میرسید، تحت تربیتِ معاویه بزرگ شده، یک عمر با معاویه خو کرده ی عاشق یزید، وقتی اینها را میدید خودش را در جایگاه مردم شام قرار میداد بعد قضاوت میکرد.
اولیاء خدا کسانی هستند که وقتی راجع به مردم میخواهند قضاوت کنند خودشان را در جایگاه مردم قرار میدهند ضمن اینکه معمولاً هم سعی میکنند قضاوت نکنند مگر اینکه مراجعاتی داشته باشند.
طرف میآید مثلاً یک چیزی میگوید، خطایی مرتکب شده میخواهد یک راه حلی پیدا کند، قبل از اینکه راه حل به این بدهد اول خودش را در آن جایگاه قرار میدهد. یکی از اشکالات امروز دینداری ما این است که ما وقتی میخواهیم دینداری کنیم گمان میکنیم که شرایط بقیه مردم مثل ما است فلذا توصیههایی که میکنیم یا ایرادهایی را که به مردم میگیریم بر مبنای خود محوری است یعنی شرایط خودمان است، باید شرایط مردم قابل درک باشد. بسیاری از ظواهری که در زندگی مردم میبینید در زندگی ما وجود ندارد، بسیاری از نقطههای پنهان را هم ما اطلاع نداریم، لذا خیلی وقتها قضاوتها، قضاوتهای کاملاً غیر الهی است، خدا اینگونه قضاوت نمیکند. خدا خیلی چیزها را میبیند و بعد قضاوت میکند. در دینداری که امیرالمؤمنین(علیهالسّلام) تحت عنوان معرفت میفرمایند ما یک تخته سیاه دبستانی نداریم که یک خط وسطش کشیده باشیم و بگوییم خوبها و بدها، بلکه ما خوبیها و بدیها را مینویسیم خوبها و بدها به اقتضای شرایط برمیگردد که آن را خدا قضاوت میکند.
امیر المؤمنین(علیهالسّلام) به مالک اشتر آنقدر سخت میگرفتند که خود مالک هم میفهمید که از چه منظری دارند به او نگاه میکنند و نسبت به خیلیها هم خیلی ساده میگرفتند، خیلی ساده.
»دلیل اینکه بعضاً احساس میکنیم دین در سطح جامعه زیاد خریدار ندارد،
خطکشیهای غیر منصفانه متدینین است.
آقا اباعبدالله(علیهالسّلام) مثل امشب بیعت را از گُرده سه، چهار هزار نفر برداشتند، برای چه؟ برای اینکه احساس کردند در جایگاه اینها وقتی قرار میگیرم نمیتوانم پای کار امام حسین(علیهالسّلام) بایستم، کسی را به زور شهید نکرد. در زمان جنگ برای خط شکنی حداقل بین بسیجیها ابداً مأموریت نبود، همه اش داوطلبی بود، ورودت داوطلبی بود، کدام قسمت بروی داوطلبی بود، موقع عملیات در کدام قسمت عملیات باشی داوطلبی بود یعنی اصلاً نمیشود اینطوری مردم را دیندار کرد لذا مثلاً دومیلیون آدم رفتند جبهه سیصد، چهارصد هزار نفر شهید شدند. دومیلیون رفتند یک میلیونشان جنگیدند، بقیهشان قسمتهای مختلف را انتخاب کردند، هیچکسی هم اجازه نداشت با نگاه تحقیر به قسمت دیگر نگاه کند و اگر نگاه میکرد از ضعف نفسش بود.
در بحث پرچم امام حسین(علیهالسّلام) و عاشورا ما این را میآموزیم که مردم در جایگاه خودشان باید قضاوت بشوند لذا عارف واقعی، منصف واقعی است. کسی است که وقتی می خواهد در زندگی خودش خطکشی به کار ببرد، محوریت خودش را حذف میکند. بعد سراغ خدا و سراغ اهل بیت(سلاماللهعلیهم اجمعین) می رویم، واقعاً ما امام حسین(علیهالسّلام) را میشناسیم، میدانیم کاملاً در قلب آقا چه میگذرد؟ امام زمان(عج ) را دقیق میدانیم چه میگذرد؟ نعوذاًبالله آخر این چه آدمی است که ما در ذهنمان تصور کردیم! یک آدم اینقدر نعوذاًبالله زبانمان لال، شقی، قسیالقلب؟! اینقدر ما التماس میکنیم یک ثانیه ببینیمت نمیآید. چرا؟! چون از محوریت خودم دارم میگویم. این استدلال، استدلال خود محورانه ی خودبینانه است وقتی امام دارد نگاه میکند مثل ما نگاه نمیکند.
فرمودند: برخی از اولیاء خدا، نه من و شما قسمتشان است مشرف میشوند، برخی قسمتشان نیست. ولی خدا داریم که خیلی هم درجهاش بالا است نتوانسته مشرف بشود. برای تقاضای به این سادگی، ما اینقدر مراتب داریم اینقدر شرایط داریم. تا به بحث انصاف نسبت به مردم میرسیم همه خوشحال هستند و میگویند چه حرفهای قشنگی، راست میگوید من را نمیشناسند، هر کسی از ظن خود شد یار من. یک مقدار آن طرف قضیه را نگاه کنیم خود ما نسبت به اباعبدالله(علیهالسّلام) نسبت به اهل بیت(سلاماللهعلیهم اجمعین) و نسبت به خدا چقدر منصف هستیم؟
اصلاً میشود بگوییم ما در جایگاه معرفتی آقا اباعبدالله(علیهالسّلام) قرار داریم؟ میگوید من را کربلا نطلبیده ناراحت هستم! چقدر این استدلال عامیانه است یا مثلاً آقا کی می خواهی بیایی؟ امام صادق(علیهالسّلام) میفرمایند: خدایا من را جزء کسانی قرار نده که میگویند پس کی امام زمان(عج) ظهور میکند؟
"گفتگو آئین درویشی نبود، ورنه با تو ماجراها داشتیم". ما چون و چرا نمیکنیم، در این مسیر سوء تفاهمهایی بین من و شما و خداوند تبارک و تعالی و اهل بیت(سلاماللهعلیهم اجمعین) مربوط به چیست؟ به این بر می گردد که به آن درجه از معرفت نرسیده ایم که منصف باشیم. انصاف خیلی درجه بالایی است.
خیلی از کودکان ادعا دارند ما انصاف داریم، انصاف یک درجه خیلی بالایی است، خیلی باید کار کنی تا به این درجه برسی، به این سادگی نیست. آرامش و قراری که بعد از این اتفاق برای ما ایجاد میشود حتماً و حتماً اینقدر شیرین است که انصاف ما را قابل تحمل کند. کاربردی کردن شش مفهوم و گزاره کلیدی اخلاقی یعنی خوبی، بدی، زشتی، زیبایی، نادرستی و دو برتری اخلاقی یعنی مسئولیت پذیری و فضیلت خواهی. یک عده از مردم هستند در مسیر معرفت خیلی زود ارضاء میشوند و خیلی زود کناره میگیرند. خوب است دیگر، هر چه خدا بخواهد دیگر، الحمدالله اینطوری شدیم، خیلی هم خوب هستیم. در همین شهر کسی به من میگفت در سال نه نمازی، نه روزهای، نه خمسی، نه زکاتی، نه مال حلال و حرامی، نه ارتباطی، نه کنترلی، نه هیچ، راحتم! بعد جزء افتخاراتش این بود که میگفت یقیناً امام حسین(علیهالسّلام) دست من را میگیرد، محرمها کلاً تعطیل میکنم و میروم سینه میزنم، گریه میکنم. ببینید این تفکر یک مقداری غیر دینی است.
مردم بعضاً خیلی زود راضی میشوند. ما اگر در ذهن خودمان این مسئله را پرورش بدهیم که من سال به سال باید مسئولیت الهی ام بیشتر بشود و سال به سال باید فضیلت الهی ام بیشتر بشود، هیچوقت در این دامهای عوامانه نمیافتیم.
که ما دیگر الحمدلله خوبیم و یقیناً آقا امام حسین(علیهالسّلام) دست ما را میگیرد و کل محرم را تعطیل میکنیم. البته باز هم امثال منی که همین محرم هم بلد نیستیم تعطیل کنیم از اینها عقب هستیم.
امشب بخواهید که آقا امام حسین(ع) در ذهن، وجود و
در روح ما دو نکته را خیلی پررنگ انشاءالله تزریق کند:
1- سال به سال مسئولیت پذیری الهی من بالا برود.
2- سال به سال فضیلت خواهی الهی ام بالا برود. من راضی نشوم، سال به سال احساس کنم من بیشتر از این باید کار میکردم، بیشتر از این باید تلاش میکردم.
در روز قیامت لب میگزند مؤمنانی که سال به سال مسئولیتهای خودشان را کم کردهاند و نسبت به فضایل خودشان قانع بودند ولو اینکه بخواهند بهشت بروند. باز انصاف چه میگوید؟ میگوید ما بهشت و جهنم را نمیشناسیم اصلاً نمیدانیم بهشت چیست، میگوید همین پایین های بهشت یک جایی به ما بدهند. یعنی مثلاً یک خانهای باشد، چهار تا حوری هم باشد ما کافیمان است، چه خبر است دیگر؟ میگوییم اصلاً شما نمیدانی بهشت خانهاش چیست؟ حوری اش چیست؟ قوری اش چیست؟ اینها همه برای تقریب ذهن است، بهشت درجاتش خیلی قابل لمس و لذت است، آن جا درجه خیلی مهم است. دنیای ما دارد میگذرد و در سراشیبی رفتن قرار داریم. میگوید مسئولیت و فضیلت؛ در تاریخ این نمونهها مورد تقبیح اهل بیت(سلام الله علیهم اجمعین) بود، کسانی که در اواخر عمرشان، دقت کنید بود و نبود اینها برای جامعه السویه بود، یکسان بود. مُرد؟ آخی خدا رحمتش کند، تمام! یعنی کل عکسالعمل جامعه نسبت به بودن یا نبودن این آدم خیلی عاطفی است، چرا؟ چون اینها در مسیر ازدیاد فضایل و مسئولیتهایشان نبوده اند اما یکی مثل حضرت امام(ره) میشود، چند میلیون از خدا تقاضا میکنند این آدم یک روز بیشتر عمر کند. چقدر مسئولیت و فضیلت ارزشمند است؟
نقطهای که ما باید برسیم نقطهای است که در روایات داریم اگر کسی از دنیا رفت و جمعیتی از کره زمین برای نبود این آدم تأثر غیر عاطفی، تأثر عقلانی برایشان ایجاد شد این آدم حتماً اهل نجات است، برای اینکه در مسیر تصاعدی فضایل بوده است، تصاعدی.
خیلی از مسائل دنیایی اصلاً این را برای ما ایجاد نمیکند، طرف بهترین فوتبالیست است کلی من و شما برایش کف زدیم، سوت زدیم یک روز میآید میگوییم حیا کن برو دیگر، بس است دیگر! این هنوز زنده است! ببینید مسئولیتهای دنیایی، طرف مدیر کل است اگر یک روزی رفت برای ما اتفاقی نمیافتد، حتی اگر نرفت به زور میبریمش! میگوییم دیگر برو، چه خبر است؟
تنها چیزی که در دنیا هیچ وقت حد یقف ندارد، نمیشود ترمز دستش را بکشی و همیشه مردم نسبت به شما یک نگاه خیلی متعالی دارند کسی است که در مسیر رشد فضایل و مسئولیتها جلو میرود، مسئولیتهای الهی خیلی مهم است. بنده الان یک مسئولیت دنیایی میگیرم و بنا به دلایلی کنار میروم، چقدر آدم ها هستند که وقتی کنار میروند پافشاری می کنند تا دوباره مطرح باشند، ما را ببینید، به خدا قسم ما هستیم، مراسم ختم شرکت کنیم بلکه چهار نفر سلام علیک کنند و از خاطرهها نرویم.
می خواهی از خاطره ها نروی؟ اولاً رفتن شما از خاطره و ذهن دنیایی مردم هیچ ضرری برای شما ندارد، موضوع این است که تو از قلوب مردم بیرون نروی، از قلوب بیرون نرفتن مسیرش این است که فضایل و مسئولیت هایت باید بیشتر بشود، مسئولیتهای الهی ات باید بیشتر بشود وگرنه پدر هم که باشی، مادر هم که باشی یک روزی فرزندانت میگویند که اگر این نباشد برای خودش هم بهتر است! آدمهای خیلی عاطفی هم که باشند قساوتشان را این گونه توجیه میکنند، نباشد برای خودش هم بهتر است! با تلاش و سختی، با قرص و با بدبختی صبح برود یک نانی بگیرد که بگوید من در خانه یک نقشی دارم، من هستم.
راه حلش این است که در شب عاشورا ما از اباعبدالله(علیهالسّلام) بخواهیم آن توان قلبی و ذهنی و فکری و عاطفی را، بدون این جلسهها، سینه و گریه و اینها نمیتوانید، این تجربه من است. میتوانی برو امتحان کن و عاطفه ما را آنقدر تهییج و تحریک بکند که انشاءالله در پایان محرم، در دهه محرم، پایان ماه محرم، پایان ماه صفر، پایان سال نود و دو، احساس کنی داری در مسیری جلو میروی که نیاز اجتماع از نظر مسئولیت الهی به تو بیشتر، و خودت در نزد خداوند تبارک و تعالی مقربتر هستی.
اینقدر برای دردهای دنیاییتان التماس کردید امشب را بگذارید برای تقرب التماس کنید، بچشید تقرب چقدر شیرین است. آدمی که احساس میکند خدا از او راضی است، چقدر شیرین است. چه کردند اصحاب با اباعبدالله(علیهالسّلام)؟ احساس رضایت. خدا از او راضی است، این لازمه اش کسب فضایل است. یعنی شما به این سمتی بروی که یک بار دیگر دین خودتان را مرور کنید، یک بار دیگر ظواهر دینی خودتان را آراستهتر کنید و یک بار دیگر بطن دین خودتان را اصلاحات کنید. ظواهر دینی همین ظواهری که ما داریم، ظاهرمان، پوشاکمان، خواب، خوراک، نماز، عبادت، زیارت و این بساطتها و بواطن دینی یعنی آن نکتههای مثبت انسانی در وجود ما؛
ایثار و جهاد و شهادت و این چیزهایی که کلمههای مترقی بطن دین است. چرا پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) فرمودند که اگر مؤمنی از دنیا برود و در دلش مهر شهادت در درجه بالا نباشد بر شعبهای از نفاق از دنیا رفته. برای اینکه میدانند یکی از درجات متعالی فضیلت، شهادت طلبی است. انسانها به این سمت بروند که اگر میتوانند در بیست سالگی شهید بشوند، بشوند، نشد چهل، نشد شصت، نشد نود، نود به بالا دیگر نشد ممکن است بمیری یک فکری بکن. این را دقت کن. پس این فضیلتها را در ذهنمان زیاد کنیم؛ ایثار، به ایثار عادت کنیم، عادت کنیم به اینکه از لذت بردن مردم لذت ببریم، عادت کنیم به اینکه شادمانی حقیقی ما شادمان کردن مردم باشد.
چند سال قبل یک قضیه را نقل کردم بعد بعضی از دوستان شیرازی، مربوط به خیلی سال قبل است، متن قضیه را برای دفتر چند نفر از مراجع فرستاده بودند. آن ها هم جواب داده بودند که به ایشان بگویید این خرافات را روی منبر نگویند. بعد من به آن بنده خدا گفتم شما که از کتابهای اهل بیت(سلام الله علیهم اجمعین) خبر ندارید چرا زود جواب میدهید؟ متن از کتاب خصائصالحسینیه است، برو به شیخ جعفر شوشتری(ره) بگو که این خرافات را نگوید. وقتی رسید لحظه کربلا خداوند تبارک و تعالی فرشتگان مقربش را بر آقا اباعبدالله(علیهالسّلام) نازل کرد، ببینید درجه بالای ایثار را، گفت: خداوند تبارک و تعالی سلام رسانده گفته اگر مایل هستی علی اکبر(علیهالسّلام) تو را زنده نگه داریم. ایشان گفتند: اگر زنده بماند چه میشود؟ گفت زنده است دیگر، میماند، مسیر معرفت و سلوک و غیره را ادامه میدهد. گفت: اگر از دنیا برود و شهید بشود چه میشود؟ خداوند به فرشتگان خطاب کردند که زمانی میآید عدهای از جوانان شرح حال علی اکبر(علیهالسّلام) تو را میشنوند، آرام آرام اشک میریزند، خداوند گناهانشان را پاک میکند.
آقا اباعبدالله(علیهالسّلام) میفرمایند: فدای راه جوانان آخرالزمان. فرشته بعدی گفت: خداوند سلام رسانده میتوانیم بر وجود علی اصغر(علیهالسّلام) ولایت کنیم، در گهواره دست و پا نزند که در آغوش تو نیاید. همه حوادث را امام معصوم میدانست، می خواهی این اتفاق بیفتد؟ آقا سؤال کردند که اگر این اتفاق بیفتد و در آغوش من این طفل نَحْر شود و سر از بدنش جدا بشود چه اتفاقی میافتد؟ گفت: در آخرالزمان تحریک عاطفی بسیار شدیدی ایجاد میشود، یک عده میآیند تا می گویی علی اصغر(علیهالسّلام) اشک میریزند، خداوند گناهانشان را میآمرزد، شادمان میشوند. یک گریه ی سیراب میکنند از مجلس که بیرون میروند تا صبح شعف دارند. آقا فرمودند: بروید علی اصغر(علیهالسّلام) را بیاورید، بگذار فدای راه آخرالزمان بشود. می توانیم به حضرت زینب(سلام الله علیها) بگوییم خیمه ها را جمع کنند و بر گردند. آقا فرمودند اگر نروند چه می شود؟ گفت: در کوچه ها می گردند، سنگ می خورند، دشنام و طعنه می خورند اما حجاب و تقوا و دین و ایمانشان را حفظ می کنند. در آخر الزمان زنان از زینب(سلام الله علیها) تو الگو می گیرند، زنان امت به خدا نزدیک می شوند. گفت: خواهرم زینب(سلام الله علیها) فدای زنان آخر الزمان. این درجه آخر ایثار است. ما شعار زیاد می دهیم؛ "بابی انتَ و امّی و مالی و نَفْسی و عِرضی"، پدر و مادر و آبرویم فدای تو اما حقیقتش این است که آن کسی که گفت "بابی انتُم و امّی و مالی و نَفْسی و عترَتی و عِرضی" ابا عبد الله(علیه السلام) بود. گفت: فدای شماها باشد، همه مان فدای شما. شما بهتر بشوید همه ما فدای شما می شویم.
دلم برای کسانی می سوزد که می توانند برنامه ریزی کنند امسال را به کربلا بروند ولی اهمال می کنند. برنامه بگذار، از آقا اباعبد الله(علیه السلام) بخواه که خدا به شما توفیق بدهد بتوانی مالت را جمع کنی و کربلا بروی. آن جا همین طوری که قدم می زنی پاک می شوی. این طرف را نگاه می کنی جلوه ای از آقا علی اصغر(علیه السلام) است، آن طرف را نگاه می کنی صدای ناله زینب(سلام الله علیها) را درک می کنی. کربلا یک چیز دیگر است، من تا نرفته بودم می گفتم چه فرقی می کند؟! بعد که رفتم دیدم خیلی فرق می کند.
تازه وقتی به کربلا می روی، شب جمعه اش چیز دیگری است. یعنی شب جمعه که می شود آدم احساس می کند روی بال فرشته ها حرکت می کند، رسماً مادری آمده و او را نوازش می کند و می گوید خوش آمدی. احساس فراغتی به انسان دست می دهد به شرط اینکه "عارفاً بِحَقه" باشد. نه که هر کسی به کربلا می رود اتفاقی می افتد، نه! صدام هم به کربلا می رفت! خدایا به ما معرفتی بده که بتوانیم امسال را به کربلا برویم که اگر تا محرم سال آینده عمری باقی بود وقتی پرسیدیم چند نفر کربلا رفتند، دست همه بالا بیاید.